دستان پاک رفتگر
تاريخ : سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, | 11:56 | نویسنده : مهدیه مهدوی

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند.

او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش غذای خود را خورده بودند.

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست .

تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد

و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

 یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند

و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .

وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها

از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :

« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .

با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .

آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره »



نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت16:35---8 آذر 1392
اخه بیچاره باباشون

سحر
ساعت19:20---29 آبان 1392

مهندس فرخزاده هم مدام همینو میگه که بچه ها هیچ وقت قدردان نیستن


mohit78
ساعت0:39---28 آبان 1392
واقعا خیلی اوقات همینطوریه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • شهر کرد
  • سیب سفید